زخم‏ها بر سینه دارم ای ماه، امشب آخرین درخشش چشمم را می‏بینی. حرف‏ها در گلویم مانده است که اجازه فریاد شدن ندارند.

من، زخمی کربلایم. من ادامه زخم کربلایم و وارث زخم‏های جدم حسین علیه ‏السلام و پدرم سجاد علیه ‏السلام . پدرم، جای غل و زنجیرش را برای من و جماعت شیعه به ارث گذاشت و یک مدینه غربت و خانه‏ ای که از در و دیوارش، بوی عشق سوخته بوتراب می ‏آمد و جگر آتش گرفته مجتبی.
مپندار از جگر آتش گرفته ‏ام می‏نالم؛ من از کودکی با جگر سوخته می‏زیستم. من کودک
کربلایم، راز غربت فرزندان علی علیه‏ السلام را از کربلا بر دل دارم، سینه ‏ام زخمی ناله‏ های زینب است. من زخم ‏خورده کربلایم و زخمی قومی که سنگ بر فرزندان علی زدند.
خسته ‏ام؛ خسته پیامی که در دل دارم و شاگردانی که به هزار رنج، پای حرف‏هایم می‏نشینند.
خداحافظ... سلام!
ای ماه خسته! امشب پسر زین ‏العابدین چشم از دنیا فرو می‏بندد؛ تو شاهد باش که مردم زمانه با فرزند
فاطمه علیه السلام نیکی نکردند و با جهالتشان، زخمش زدند. خداحافظ ای دنیای تاریک مردم مدینه!
سلام بر تو ای پدر و سرورم، یا اباعبداللّه‏.

 

پشت دانايى اردو زده بود

در حوزه، شعر معرفت مى‏ سرود و در دانشگاه قرائت مى‏ كرد.
در آسمان دل‏هاى جوانان دانشگاه با چتر نجاتى كه در دستش بود، مى‏ چرخيد و پدرانه بر سر آنها سايه مى‏ افكند و جرعه جرعه عشق مى‏ نوشانيد.
سوار بر نسيم، از كوچه پس كوچه‏ هاى دل‏هاى جوانان كه انتهايش پاكى است، گذر مى‏كرد و دين را همچون چشمه‏اى زلال، در سرزمين وجودشان مى‏ جوشانيد.
او با فريادهايش بر افكار و انديشه‏ ها زنگ بيدارى زده بود و به آنان مشق سعادت مى‏ داد.
ناپاكى‏ ها را از دانشگاه تهى كرده بود و معنويت را طنين ‏انداز.
با ثانيه‏ هاى ملتهب
دست‏هايش بوى خدا مى‏ داد. با ثانيه‏ هاى ملتهب شهر شب قرار گذاشته بود كه بر سر آنها نيز دست بكشد. با سر انگشت حكمت و نصيحت‏ هاى بارانى‏ اش، خاكيان را به ادراك دعوت مى‏ كرد.
«در افسون گل سرخ شناور بود و پشت دانايى اردو زده بود. صبح‏ها همگام با خورشيد متولد مى‏ شد و هيجان‏ ها را پرواز مى‏ داد».
به توان ابديّت
«مجذور» عشق را به «توان» ابديت، سر كشيده بود، «حاصل ضرب» ماه و ستاره‏ ها را با دقيقه‏ هاى شب «جمع» كرده بود و هميشه خوش‏بختى را «تقسيم» مى‏كرد.
دنيا را از زندگى‏ اش «منها» كرده بود و در لابه ‏لاى گرد و غبار غفلت گم نمى‏ شد.
ولى افسوس كه شعر موزون مرگ را به لب آورد؛ اگرچه سرنوشت خويش را تكثير كرد.


به كوچه ‏هاى سجده رو كرده بود
به گريه ‏هاى ساده خو كرده بود
تبار او به آسمان مى‏ رسيد
و از نسيمِ گل وضو كرده بود



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: